عجیبه
روز به روز قلبم بیشتر درگیرت میشه ..
درگیر دستهای سرد و یخ زدت
درگیر چشمهای سیاه و کهکشانیت
درگیر عطر سردی که مدت هاست دیگه ریه هام رو نوازش نمیکنه
عجیبه ..
همه چیز راجب تو سرد بود اما وقتی لبخند میزدی ، انگار توی گرم ترین نقطه جهان بودم !
مگرنمیگن ادمها با دوری از هم میتونن احساساتشون رو کاهش بدن ؟
پس چرا من هر روز بیشتر در اتش خواستنت میسوزم ؟
چرا این عشق دیرینه کهنه شده روی قلبم و قصد رهایی نداره ؟!
عجیبه که برای لحظه ای دیدنت جون میدم و تو بی رحمانه با لبخند هایش عاشقی میکنی
ارزویم نوازش موهایت شد ..
ارزویم نفس کشیدن عطرت شد ..
تو نبودی و ندیدی
چطور ارزوی من وجود تو شد !
- Vkook.Darya
- جمعه ۳ دی ۰۰